PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حکایت دعوا بر سر( خال)



aligator
۱۳۹۱-۱۲-۰۵, 13:52
حکایت دعوا بر سر( خال) از زمان خواجه حافظ شیرازی آغاز گردید و تا زمان معاصر ما
کشیده شد ! داستان با بیتی از اشعار حافظ شروع گردید . سپس صایب تبریزی در سالهایی بعد بگونه ای انتقادی و با الگو برداری از اصل شعر حافظ را محکوم به اشتباهش کرد و نهایتا شهریار پاسخی برای صایب تبریزی سرود

حافظ :

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

صایب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را


جوابیه های دیگر...

شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را

هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صایب که می بخشد سرو دست و تن و پا را

سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بهر ترک شیرازی که برده جمله دلها را



امیر نظام گروسی در جواب حافظ میگه:

اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تن و جان و سر و پا را
جوانمردی بدان باشد که ملک خویشتن بخشی
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را


و یا دکتر انوشه با کمی ور رفتن با اشعار فوق گفته:
اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را
به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن دلبر شیرین که شور افکنده دنیا را



سارا گیلانی
در حمایت از شعر حافظ شیرازی در جواب اشعار صائب تبریزی و انوشه تهرانی فرمودند :

اگر آن مهوش گیلان بدست آرد دل ما را
بدو بخشم به سهم خود، چو حافظ ملک دنیا را
تن و جان، روح و معنا را به مخلوقی نمیبخشم
اگر بخشم به او بخشم که برپا کرده دنیا را
و

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را

من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را


سید حسن حاج سید جوادی در جواب به دکتر انوشه:

اگر میر کمانداران به دست آرد دل مارا
به ابروی خمش بخشم هزاران شعر زیبا را

تمام روح و معنا را به دست یار می بینم
چرا بخشم بر او چیزی که باید او دهد ما را


نظر استاد رها هم جالب و زیباست....
آرش فرزین )رها)

جواب به شهریار:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

اگر درکت همین قدر است که تن را جان نمی بینی

برو در مکتب شعر و بخوان تو آب و بابا را

و اما جواب به این 3 شاعر (حافظ ،صایب و شهریار) :

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

نه شهری بخشمش او را ، نه روح و جان و اجزا را

اگر میلش به ما باشد خودش بی پرده دلدار است

به دست آرد دل ما را ، نمی خواهد بخارا را
.
.
.

ویا در جایی دگر کمی طنزآلود

آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا

سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم
زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را

و

عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را
چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا


محمدرضا محمدی هم زیبا گفته که:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا

نه می بخشم سمرقندش ، نه می بخشم بخارا را

هرآن کس چیز می بخشد ، به یک باره نمی بخشد

که شاید عشق آن دلبر کند آزرده دل ها را

بباید صبر بنمودش که تا عشقش شود دائم

نه چون آن کس که می بخشد به یک دم روح و اجزا را


اما داستان باز هم ادامه یافت.......

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را

مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟
که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را

کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست
که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را


به نقل از
موسی خسروی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش حتی نبخشم نقطه بارا

خدای ترک شیرازی بود زیباتر از خلقش
چرا چون حافظ و صائب ببخشم شهر و اعضا را

و یا چون شهریار آیم کنم تقدیم اجزایم
تمام روح و اجزایم فدای صنع یکتا را

سمرقند و بخارا را سرو دست و تن و پارا
تمام روح و اجزارا بود زیبنده اعلی را

میان این سه استادم جسارت کرده ام خواجو
که پایان بخشم این دعوای استادان والا را



تابه این شعر میرسیم که با کمی تغییر در وزن ، حافظ را مسؤل تمام این دعاوی میداند

چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا را
که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را

از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را

وجود او معمایی است پر از افسانه و افسون ببین!
خود با چنین بخشش معما در معما را



دوستی گوید:

هر آنکس چیز می بخشد ،به زعم خویش می بخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هبچ در دنیا
و در عقبا نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را





مهرانگیز رساپور:

از آن پس برسر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر، فغان و جیغ و دعوا را

وجودِ او معمایی ست پر افسانه و افسون
ببین خود با چنین بخشش، معما در معما را !

بیا حافظ که پنهانی، من و تو دور ازاین غوغا
به خلوت با هم اندازیم این دل.های شیدا را

رها کن ترکِ شیرازی! بیا و دختر لر بین !
که بریک طره.ی مویش، ببخشی هردو دنیا را !

فزون برچشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گیسو !
نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دریا را !

شبی گربخت.ات اندازد به آتشگاهِ آغوشش
زخوشبختی و خوش سوزی ، نخواهی صبح فردا را

شنیدم خواجه.ی شیراز، میان جمع میفرمود:
" پگاه" است آنکه پس گیرد، سمرقند و بخارا را !

* * *
بدین فرمایش نیکو که حافظ کرد می.دانم ،
مگر دیگر به آسانی کسی ول می.کند ما را !