PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نگاهی متفاوت به عاشورا



fishboy
۱۳۹۴-۰۷-۲۰, 22:07
سلام به همه
محرم نزدیک میشه و این روزا آثارش رو تو خیابونا میبینیم یه هو این به ذهنم رسید :
یک داستان در مثنوی معنوی هست که یه جورایی مربوط به واقعه عاشوراست . یه کم شعرش بلنده ولی فکر کنم ارزش خوندن داشته باشه ( اگه خوندیدو ارزش نداشت معذرت میخوام )
داستان از این قراره که یه شاعر از یه شهری رد میشه و صدای گریه و عزادازی بلندی به گوشش میخوره صدا رو دنبال میکنه تا ببینه چه خبره




روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کنند اندر بکا
شیعه عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان
کز یزید و شمر دید آن خاندان
نعره‌هاشان می‌رود در ویل و وشت
پر همی‌گردد همه صحرا و دشت
یک غریبی شاعری از ره رسید
روز عاشورا و آن افغان شنید
شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد
قصد جست و جوی آن هیهای کرد
پرس پرسان می‌شد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد
این رئیس زفت باشد که بمرد
این چنین مجمع نباشد کار خرد
نام او و القاب او شرحم دهید
که غریبم من شما اهل دهید
چیست نام و پیشه و اوصاف او
تا بگویم مرثیه ز الطاف او
مرثیه سازم که مرد شاعرم
تا ازینجا برگ و لالنگی برم
آن یکی گفتش که هی دیوانه‌ای
تو نه‌ای شیعه عدو خانه‌ای
روز عاشورا نمی‌دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی بهست
پیش مؤمن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش عشق گوشوار
پیش مؤمن ماتم آن پاک‌روح
شهره‌تر باشد ز صد طوفان نوح


جواب شاعر


گفت آری لیک کو دور یزید
کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید
چشم کوران آن خسارت را بدید
گوش کران آن حکایت را شنید
خفته بودستید تا اکنون شما
که کنون جامه دریدیت از عزا
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانک بد مرگیست این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چه درانیم و چون خاییم دست
چونک ایشان خسرو دین بوده‌اند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
روز ملکست و گش و شاهنشهی
گر تو یک ذره ازیشان آگهی
ور نه‌ای آگه برو بر خود گری
زانک در انکار نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمی‌بیند جز این خاک کهن
ور همی‌بیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جانسپار و چشم‌سیر
در رخت کو از می دین فرخی
گر بدیدی بحر کو کف سخی
آنک جو دید آب را نکند دریغ
خاصه آن کو دید آن دریا و میغ


بعضیا شاد از این طرز فکر خوششون بیاد بعضیا هم شاید نپسندند ، نظر هر دو محترمه

مثنوی معنوی ، دفتر ششم

hasoo
۱۳۹۴-۰۷-۲۳, 18:51
http://www.emruzi.com/upc.php?file=1444925993405640_hazrate-zeinab-24.jpg
سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود
چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان
در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود
زخمه زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت
از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود
در طلوع داغ اصغر استخوان اشک سرخ
در گلوی چشم ها می ماند اگر زینب نبود
ذوالجناح دادخواهی بی سوار و بی لگام
در بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبود
در عبور بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنه جا می ماند اگر زینب نبود

hasoo
۱۳۹۴-۰۷-۲۴, 13:42
http://www.emruzi.com/upc.php?file=1444992941506077_زندگینامه-فرزندان-حضرت-زینب.jpg



کمی بیشتر بدانیم...
مقتل فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها
در روز عاشورا زینب (س) لباس نو بر تن عون و محمد کرد و آنها را از گرد و غبار تمیز نمود و سرمه بر چشمانشان کشید و شمشیر به دستشان داد، و آنها را آماده شهادت ساخت، سپس آن دو را به حضور برادرش حسین (ع) آورد و اجازه خواست که آنها به میدان بروند. حضرت زینب(س) در این موقع که فرزندان دلبند خود را راهی قتال با دشمنان دین و قرآن می‎کرد، حالتی دگرگون داشت. او عقیله بنی هاشم است. او نائبه‎الامام است، اصلاً او شریک کربلای حسین(ع) است. نه بدین جهت که بنابر نقل، فرزندان خود را با دست خود کفن پوش و فدیه راه حسین(ع) کرده، که از لحظه‌ای که از دامن زهرای مرضیه(س) پای به عرصه وجود گذاشته، دیده به دیدار حسین(ع) باز کرده است. برای همین است که اهل دل، آفرینش او را برای کربلا معنا کرده‎اند.
مگر نه آنکه در زمان حضور در کوفه، در مجلس تفسیر قرآن، وقتی آیه شریفه «کهیعص» را برای زنان کوفی تفسیر می‎کرد، امیرالمؤمنین(ع) به او فرمود: این عبارت «کهیعص» رمزی در مصیبت وارده بر شماست و کربلا را برای آن مخدّره ترسیم کرد.
بسیاری می‎گویند: زینب کبری(س)، دو فرزند خود را مهیای نبرد کرد و به آنها تعلیم داد که اگر با امتناع آن حضرت مواجه شدید – کما اینکه آن مظلوم حتی غلام سیاه را از قتال بر حذر می‎داشت دایی خود را به مادرش فاطمه(س) قسم دهید تا اجازه میدان رفتن بگیرید. امام نخست اجازه نمی داد، حتی فرمود: شاید همسرت عبدالله خشنود نباشد، زینب عرض کرد: چنین نیست، بلکه همسرم به خصوص به من سفارش کرد که اگر کار به جنگ کشید پسرانم جلوتر از پسران برادرت به میدان بروند. زینب (س) بیشتر اصرار کرد، سرانجام امام اجازه داد، زینب آن دو گل را به میدان فرستاده است.
پس از این مراحل ابتدا محمد بن عبدالله بن جعفر به میدان آمد و این رجز را سر داد:
نَشْکُو اِلَی اللَّهِ مِنَ الْعُدْوانِ
قِتالَ قَوْمٍ فی الرَّدی عُمْیانِ
قَدْ تَرَکُوا مَعالِمَ الْقُرآنِ
وَ مُحْکَمَ التَّنْزیلِ وَ التِّبْیانِ

(سوگنامه آل محمدصلی الله علیه وآله، محمدی اشتهاردی، نشر ناصر، ۱۳۷۰ ش، ص ۲۹۲)
به خداوند شکایت می‎کنم از دشمنی دشمنان، قوم ستمگری که کورکورانه به جنگ با ما برخاسته‎اند. نشانه‎های قرآنی را که محکم و مبیّن و آشکارکننده کفر و طغیان است را ترک کردند و پس از نبردی نمایان، به شهادت رسید.
المناقب، ابن شهرآشوب: سپس محمّد بن عبدالله بن جعفر، به میدان پا نهاد و چنین مى‌خواند:
نَشْکُو اِلَی اللَّهِ مِنَ الْعُدْوانِ
قِتالَ قَوْمٍ فی الرَّدی عُمْیانِ
قَدْ تَرَکُوا مَعالِمَ الْقُرآنِ
وَ مُحْکَمَ التَّنْزیلِ وَ التِّبْیانِ
آنگاه، ۱۰ تن را کُشت و عامر بن نَهشَل تمیمى، او را کُشت.
تاریخ الطبرى به نقل از حُمَید بن مسلم اَزْدى: عامر بن نَهشَل تمیمى، به محمّد بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب، حمله بُرد و او را کُشت.
تاریخ الطبرى به نقل از هشام: محمّد بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب ، به دست عامر بن نَهشَل تَیمى، کشته شد.
زندگینامه فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها

عَون، یکى دیگر از فرزندان عبد الله بن جعفر طیّار است که در واقعه کربلا، به شهادت رسید.
گفتنى است که عبد الله بن جعفر، دو فرزند به نام «عون» داشته است. از این رو، یکى از آنها «عونِ اکبر» و دیگرى «عونِ اصغر» نامیده شده اند. مادر یکى از آنها زینب علیهاالسلام بوده و نام مادر دیگرى، جُمانه دختر مُسَیَّب، گزارش گردیده است. در این که کدام یک از آنها در کربلا شهید شده و مادرش کیست، میان مورّخان، اختلاف نظر وجود دارد.
ابو الفرج اصفهانى، وى را عون اکبر و فرزند زینب علیهاالسلام مى داند و مى‌گوید که عون اصغر، در واقعه حَرّه [در مدینه] به شهادت رسیده است؛ امّا بیشتر منابع [مانند تاریخ الطبرى و الکامل فى التاریخ و انساب الأشراف و الثقات لابن حبّان و المجدىّ] عونِ شهید در کربلا را فرزند «جُمانه» مى‌دانند.
نام وى در زیارت‌هاى «ناحیه» و «رجبیّه» آمده است. در «زیارت ناحیه مقدّسه» مى‌خوانیم: سلام بر عَون، پسر عبد الله، پسر جعفرِ پرواز کننده در بهشت ؛ آن هم پیمان ایمان، و همنشین بزرگان، و مُخلص براى [خداى] مهربان، و پیرو آیه ها و قرآن! خدا، قاتل او، عبد الله بن قُطبه نَبهانى را لعنت کند!
مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمى: پس از محمّد بن عبد الله بن جعفر، عَون بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب به میدان آمد، در حالى که چنین مى خواند:
اِن تُنْکِرُونی فَاَنَا بنُ جَعْفَرٍ
شَهیدُ صِدْقٍ فِی الْجَنانِ اَزْهَر
یَطیرُ فیها بِجَناحٍ اَخْضَرٍ
کَفی بِهذا شَرَفاً فی الْمَعْشَرِ
اگر مرا نمى شناسید، من فرزند جعفرم شهید راستى، شکُفته در باغ بهشت،پرواز کننده در آن جا با دو بال سبز! و این، براى شرافت در میان مردم، بس است!،آن گاه، جنگید تا کشته شد. گفته شده که عبدالله بن قُطْبه، او را کُشت.
تاریخ الطبرى به نقل از هشام: عَون بن عبدالله بن جعفر بن ابى‌طالب، که مادرش جُمانه، دختر مُسیَّب بن نَجَبه بن ربیعه بن ریاح از قبیله بنى فَزاره بود. وى به دست عبد الله بن قُطْبه طایى نَبهانى، کشته شد.
تاریخ الطبرى به نقل از ابو کَنود عبد الرحمان بن عُبَید: هنگامی که عبدالله‌بن جعفر از کشته‌شدن دو پسرش همراه حسین(ع) خبر یافت و مردم برای تسلیت به حضورش می‌آمدند، یکی از وابستگانش ـ که فکر نمى‌کنم کسى جز ابو لَسْلاس باشد ـ گفت: مصیبتى که دیده‌ایم، از جانب حسین به ما رسیده است!عبد‌الله بن جعفر، او را با کفشش زد و سپس گفت: اى پسر زنِ بدبو! آیا به حسین، چنین مى‌گویى؟ به خدا سوگند، اگر در کنارش حاضر مى بودم، دوست مى‌داشتم که از او جدا نشوم تا همراهش کشته شوم! به خدا سوگند، آنچه دلم را به از فدا شدن دو پسرم راضى و مصیبت آن دو را بر من، سبُک مى کند، این است که در راه از خود گذشتگى براى برادر و پسرعمویم [حسین علیه السلام] و پایدارى در کنار او، کشته شده‌اند!سپس به همنشینانش رو کرد و گفت: خدا را بر شهادت حسین علیه السلام مى‌ستایم که اگر نتوانستم با دستانم حسین علیه السلام را یارى کنم، دو پسرم، او را یارى دادند.
امام حسین علیه السلام بعد از شهادت فرزندان خواهر بدن های خون آلودشان را بغل گرفت و در حالی که پاهایشان بر روی زمین کشیده می شد، را به خیمه ها آورد.همه می دانیم محبت مادر به فرزندان چقدر است آنهم مادری چون زینب سلام الله علیها اما حضرت زینب علیها السلام علی رغم اینکه دو جگر گوشه خود را از دست داده بود بردباری فراوانی از خود نشان داد؛ همه بانوان از خیمه ها بیرون آمدند امّا او بیرون نیامد. اول برای بی تابی نکردن و دوم اینکه مبادا چشم برادر به او بیفتد و شرمنده شود.
(سوگنامه آل محمدصلی الله علیه وآله، محمدی اشتهاردی، نشر ناصر، ۱۳۷۰ ش، ص ۲۹۲)



و... شعری اندر وصف فرزندان حضرت زینب کبری




رسيده نوبتمان ، بايد امتحان بدهيم





خدا كند بگذارد خودی نشان بدهيم





رسيده وقت نماز رشادت و مردی





نمی شود كه من و تو فقط اذان بدهيم





اگر كه داد دوباره جواب سر بالا





بگو چگونه جوابی به اين و آن بدهيم ؟





بيا كه عهد ببنديم و قول مردانه…





كه قبل از حسين ، جان بدهيم





به حاجت دل خود می رسيم اگر او را





قسم به پهلوی بانوی قد كمان بدهيم





بخند و غصه نخور ، چون به قلبم افتاده





اجازه می دهد آخر خودی نشان بدهيم

hasoo
۱۳۹۴-۰۷-۲۵, 11:02
http://www.emruzi.com/upc.php?file=1445070737335365_64363524241990152923 .jpg

آتش کسی به بال کبوتر نمی زند
مردی تشر به کودک مضطر نمی زند
سیلی کسی به صورت دختر نمی زند
گم گشته را که خصم مکرر نمی زند
ترساندن یتیم دل شب عجیب نیست
گریاندن غریب مرتّب عجیب نیست
گیسو کشیده را که به گیسو نمی کشند
قد خمیده را که به هر سو نمی کشند
طفل یتیم را به سر مو نمی کشند
دخت سه ساله را که به زانو نمی کشند
حقّش نبود خنده به چشم تَرَش دهند
گریان به دست عاطفۀ مادرش دهند
از پا فتاده را به تهاجم نمی زنند
لکنت گرفته به تبسّم نمی زنند
جا مانده به جای ترحم نمی زنند
تنها به جرم یک دو تکلّم نمی زنند
با گریه گفت: شیخ! یتیمم مرا نزن
من خود میایم از پِیِ تو ، بی هوا نزن
با گوشواره بچّه کشیدن شجاعت است؟
یا بر یتیم نعره کشیدن شجاعت است؟
او را شبیه برده کشیدن شجاعت است؟
یا هر طرف به خنده کشیدن شجاعت است؟
شکر خدا که عمه به این درد سر نخورد
از قافله نماند و به رویش تشر نخورد
**
یک شب دوباره باز پریده ز خواب ناز
بابای خویش را طلبیده به رمز و راز
نقش پدر به دیده کشیده به صد نیاز
می خواند گه به قدّ خمیده کمی نماز
گفت ای پدر ببین به رخِ نیلی ام زدند
گوشم نمی شنید ز بس سیلی ام زدند
حیرت زده مقابل بابا نشست و دید
شد باز پلک زخمی بابا و بست و دید
تا دست زد بر آن لب و دندان شکست و دید
دستی به ابرویش زد و از هم گسست و دید
این سر دگر برای پدر سر نمی شود
رأس بریده مرهم دختر نمی شود